یاد داری ز من خنده کنان پرسیدی چه ره آورم سفر دارم از این راه دراز؟ چهره ام را بنگر تا به تو پاسخ گوید اشک شوقی که فروخته به چشمان نیاز چه ره سفر آورد ای مایه عمر؟ سینه ای سوخته در حسرت یک عشق محال نگهی گم شده در پرده روئیایی دور پیکری ملتهب از خواهش سوزان وصال
************
دل آدما به اندازه حرفاشون بزرگ نیست! ولی حرفی که از ته دل باشه می تونه آدم بزرگی بسازه
***********
هیچ کس نمی داند آنچه از قلب ها گریخته است ایمان است
از طرف ایلناز